بهروز طاهرخانی، یکی دیگر از سربازان کوچک امام خمینی (ره)، از بین ما رفت.

هر چند بنای من در این وبلاگ، با توجه به عنوان آن، بر این نیست که به موضوعات شخصی بپردازم، اما امشب پیامکی به دستم رسید که خواب را از چشمانم ربود:

«رفقا، امروز در روز شهادت امام محمد تقی (ع)، رفیق دیگری از بینمان رفت.... تشییع جنازه جانباز آزاده، حاج بهروز طاهرخانی، فردا ....»

با دیدن نام بهروز طاهرخانی لرزه بر اندامم افتاد.

 او را از آسایشگاه یک در اردوگاه موصل یک میشناختم. چهره خندان او را همچنان به خاطر دارم. آخرین بار یکی دو سال قبل بود که او را در یکی از اجتماعات آزادگان زیارت کردم.

 زمانی که به اسارت درآمده بود ۱۳ سال بیش نداشت، در عملیات محرم سال 1361. این را میگویم تا جوانان امروز بدانند در گذشته نه چندان دور تاریخ این مملکت، کم نبودند نوجوانانی امثال حسین فهمیده که برای اعتلای اسلام و حراست از کیان اسلامی این مرزو بوم، دست از خوشیهای مخصوص آن سن و سال کشیدند؛ مردانه جنگیدند، و برخی نیز قهرمانانه در کنج زندان و اسارت، بر عهد خود وفادار ماندند.

در اینترنت جستجو کردم، شاید عکسی قدیمی یا مطلبی درباره او بیابم، به مصاحبه‌ای از وی دست یافتم. متن زیر قسمتی از این مصاحبه است:

«بهروز طاهرخانی را می گویم، نوجوان ۱۲ ساله ای که امتحانات اول راهنمایی را داده و می خواهد تابستان را توی کوچه پس کوچه های تاکستان، با بچه های هم سن و سالش بگذراند تا ماه مهر شود و پا به کلاس دوم راهنمایی بگذارد. خودش می گوید: فردای امتحانات توی خیابان قدم می زدم، صدایی شنیدم که از بلند گوی یک ماشین پخش می شد، صدای: هر که دارد هوس کرب و بلا، بسم الله..... یک آن تنم لرزید، دلم هری ریخت، جای فکر کردن نبود، تصمیمم را گرفتم، فردایش رفتم بسیج، گفتم آمده ام ثبت نام کنم، ۳ ماه تابستان را فرصت دارم، می خواهم بروم و به وظیفه ام عمل کنم. »

بقیه مصاحبه را اینجا بخوانید.

برای شادی روح این عزیز، و دیگر خوبانی که از بین ما رفتند، با هم فاتحه‌ای بخوانیم.